جدول جو
جدول جو

معنی یزدان بخش - جستجوی لغت در جدول جو

یزدان بخش
(یَ بَ)
نام وزیر هرمز پور نوشیروان. (ناظم الاطباء) (از برهان) (آنندراج). نام وزیر هرمز که بنابر نوشتۀ بلعمی در مأموریت برای دلجویی بهرام چوبینه به دست پسر عم خود کشته شد و بزرگان به خونخواهی او هرمز را کور کردند و خسرو را به سلطنت رسانیدند: (ملک هرمز را وزیری) بود مهتر از همه وزیران نامش یزدان بخش. او را گفت ای ملک این (هدیۀ بهرام چوبینه) بسیار است ولیکن این یک نواله است از سوی بهرام، نگر تا سور چگونه بوده است که یک نواله از آن چندین بوده است. چون یزدان بخش این بگفت هرمز را کینه در دل افتاد و خشم گرفت بر بهرام با مردانشاه غلی و دوک دانی پنبه بفرستاد و نامه فرستاد... و خبر به هرمز آمددانست که خطا کرده است اندر کار بهرام. پس چون یزدان بخش را بخواند و گفت این همه تو کردی، ترا سوی بهرام باید شدن و عذر خواستن و گفتن که این من کردم و خطا کردم که بهرام کریم است ترا عفو کند وزیر اجابت کرد و برفت. پسرعمی بود او را با خود ببرد. این پسرعم خواست که به جای بهرام کار کند. یزدان بخش را بکشت و سرش برگرفت و پیش بهرام برد و گفت: سر دشمن ترا آوردم آن که ترا بد گفت. بهرام... بفرمود تا او را گردن بزدند چون خبر کشته شدن یزدان بخش به مداین رسید همه مهتران گرد آمدند و... برفتند و اندر سرای هرمز افتادند و او را از تخت بزیر آوردند و هردو چشمش بکندندو تاج به دست وی سوی پرویز فرستادند به آذربایگان واو را بازخواندند و به پادشاهی ملک ایران بنشاندند. (از تاریخ بلعمی چ پروین گنابادی صص 1079- 1081)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یزدان بخت
تصویر یزدان بخت
(پسرانه)
نام رئیس مانویه در زمان مأمون خلیفه عباسی
فرهنگ نامهای ایرانی
(یَ بُ)
نام رئیس مانویه در زمان مأمون خلیفه که به ری بود و مأمون او را امان داد و اسلام عرضه کرد و او گفت خلیفه هیچکس را به ترک مذهب خود مجبور نکرده است. مأمون گفت چنین است. (از فهرست ابن الندیم ص 473). مأمون او رابه مناظره با متکلمان بغداد بخواند و متکلمان بر اوچیره شدند، ولی مأمون از اینکه او را به جبر به قبول اسلام وادارد چشم پوشید و به ناحیۀ حرم خویش منزل داد و نگاهبانان گماشت تا او را از شر غوغا حفظ کنند. یزدان بخت فصیح و زبان آور بود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
مضر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زیان آور. رجوع به زیان و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
زیانبار، زیان بخش، مضر، ناسودمند، نامفید
متضاد: مفید
فرهنگ واژه مترادف متضاد